سلام
دقيقا مثل خودتون
دعامون كنيد
..و
و..
در پناه خود خودش
يا علي
سلام ابجي خانومي!هرموقع سر ميزنم به وبلاگ شما ياد جوونيهاي خودم ميفتم يه عالمه ادبياتش به دلم ميشينهياد باد رخت شمع طرب ميفروخت
وين دل سوخته پروانه ي بي پروا بودعاقبتتون به خير انشاللهيازهرا
سلام عزيزم ، تو كه شات داون هستي اينقدر جذاب مي نويسي اگه سرحال بودي كه واي به حال ما !!! بايد شب روز تو وبلاگ شما مي بوديم ، بهر حال خيلي زيبا نوشتي ابجي جون .
منم اپ كردم منتظرت هستم .
قربونت ... ابجي نرگس
خدا بد نده!! بابا جان کسالت پيدا کردن؟ انشالله به زودي و با سلامت کامل برگردن به منزل.
راستي بابات پرستاره؟ يا توي بيمارستان کار ميکنه؟ پس همکارييييم!!!
اگه بدوني من گاهي چه صحنه هايي مي بينم توي بيمارستان... انگشت به دهن مي موني, مثل خودم! البته من فقط توي قسمت پرتونگاري کار ميکنم و با عمق فاجعه ي بيمارا مواجه نمي شم. اما هر از گاه بخشمون با اومدن يک بيمار اورژانسي يه تکون اساسي مي خوده.
ديروز از پزشکي قانوني يه جسد آورده بودن که تير خورده بود. مي خواستن براي کالبد شکافي از همه ي اعضاي بدنش عکس بگيرن! من که نديدمش اما احساس اينکه توي اتاق بغليت يه جسد که کشته شده, گذاشته باشن... ترسناکه!
در خيال خرمشهر که کنار کارون آرام نشسته بود، هيچ صداي خمپاره اي نبود. نخلستان هايش صداي چرخ هاي تانک را تا آن روز نشنيده بود، تا شهريور ماه 59 ...
اميدوارم كه هر چه زودتر بهبود ايجاد بشه .
اتفاقا متن جالب و متفاوتي بود .
جدا مي گم .
با سلام .....ممنون از حضورتون...
اگر خدا قبول كند ما دعا ميكنيم كه حال پدر شما زودتر خوب شود
تا شما بازهم سايه گرم پدرتان را در خانه حس كنيد .....
موفق باشيد.....ملتمس دعا...
ببخشيد يه مشكلي پيش اومد فقط مي خواستم بگم كه كه با بلاي خانمان سوز بروزم./
همين
مال و حسن!!!
نميدونم وافعا چي بگم ولي اين رو مي تونم بگم كه «وبالوالدين احسانا» و تتمه اين آيه به نظر من كه ميشه«الي اللحدهم» ./
مال من و حسن!!!