سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شده خواب ببینی کوچک شده ای؟ به دنیای کودکی ات ، نوجوانی ات ، به دنیای عشق های 13/14 سالگیت باز گشته ای ؟ و حس گنگ بالغ شدن..............

دیشب نمی دانم چرا پس از سالها خواب یکی از همان مهربانان دوران نوجوانی ام را دیدم . عزیزی که وجودش تنها مقتضای همان دوران بود. تمام روز بعد را به فکرش بودم از خاطرم بیرون نمی رفت خاطراتش و حرف آن روزش که در لابلای کلامش گذرا گفته و بود و نمی داند که پس از سالها هنوز آن جملات گاه و بیگاه ذهنم را متلاطم می کند.

« همیشه در کنار مردان موفق تاریخ زنان مطیع و تابع و سر براهی هستند که چونان دشت فراخی ، دل عظیم خود را فرش خواسته ها و روح بزرگ خودرا جاده ای میان بر برای رسیدن مرد زندگیشان به موفقیت می کنند. و در این میانه  چه بسا زنان موفقی که همیشه تنها بوده اند.»

دخترک خنده کنان گفت که چیست : راز این حلقه زر ؟ راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر؟ راز این حلقه که در چهره او این همه تابش و رخشندگی است. مرد حیران شد و گفت حلقه خوشبختی ست حلقه زندگی است .همه گفتند : مبارک باشد . دخترک گفت: دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد. سال ها رفت و شبی زنی افسرده نظر کرد به آن حلقه زر. دید در نقش فروزنده او روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفته ، هدر. زن پریشان شد و نالید که وای ، وای این حلقه که در چهره او باز هم تابش و رخشندگی است.

حلقه بردگی و بندگی است.........    

 آیا به راستی چنین است؟؟؟؟؟


نوشته شده در  یکشنبه 86/3/6ساعت  10:6 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

 دیگر بس است سردار؛

تو معروف شدی ای بزرگ مرد ایران. نامت در تاریخ تار ایران تا ابد ثبت شد .

دیگر بس است هر چه با نام ارتقاء سلامت و امنیت اجتماعی گونی ها را محکم تر بر سرمان فشردی .

 دیگر بس است هر چه با نام وظایف پلیس اعتماد ما را به پلیس این نماد امنیت و آرامش سلب کردی.

دیگر بس است سردار

بیا درو کن آنچه را که کشتی.خودم دیدم دخترانی را که با شلوارک های کوتاهتر از گذشته با افتخار و بی هیچ ترسی در خیابان قدم می زندند و در مقابل متلک ها ی دیگران با غرور پشت سرتان می گفتند که هیچ غلطی نمی توانید بکنید. بیا ببین سردار؛

بیا و بایست و از دور تماشا کن آن هنر ریختن هایت را.

بیا و دانه هایی را که کاشتی آبیاری کن و مراقب باش مبادا دیگران درو کنند سردار آنچه تو کاشته ای را.

مبادا دیگرانی بیایند و نقاب تو را بدزدندو با نقاب تو نام زورو بگیرند؟ نمی ترسی سردار؟

نمی ترسی مبادا دیگری به جای تو سردار ملی لقب گیرد؟

نکند ستارخان و باقرخان هم نقاب تو را دزدیده بودند سردار؟ نه ....نه .... آنها که سرداری نکردند ، آنها که مانند تو به ایران خدمت نکردند ،

سردار فقط تویی ، تو

اما .......

هویت گم شده مرا کجا بردی سردار؟ آزادی وجود مرا پس نمی دهی؟

 


نوشته شده در  جمعه 86/2/28ساعت  6:49 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

<   <<   11   12      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]