اون موقع ها که با کلاس تر بودم درس خوندن فقط مال گوشه ی دنج اتاقم در منزل با شکوه پدری و پشت میز تحریر دوست داشتنی ام بود .
مامانم هم نیم ساعت یه بار با شیر موزی ،آب پرتقالی ، آب عصاره ی گوشتی چیزی به دیدنم می آمد منم تمام وجودم رو نونور می کردم و به زور تغذیه ی رایگان رو نوش جان می نمودم.تازه این وسطا نقش رنگین بابام از یادم نمی ره که به خاطر ورود آنتروپی مثبت به وجودم ماهانه ام رو ازدیاد می بخشید .
تا بالاخره با دریافت این همه باج شدم رتبه ی 236 کنکور.
اون موقع ها که با کلاس تر و ترگل و ور گل تر بودم عادت نداشتم توو آژانس درس بخونم اصلا توو ماشین می نشستم اگه سرم رو می نداختم پایین احساس تهوع بهم دست می داد .سرم گیج می رفت . درس مال توو خونه بود .
اما حالا ...........
راس 6 باید به دستور دختر خانم تمام قد بلند بشم و کارت بزنم .
موقع خوابوندن دختر خانم درس می خونم و موقع شستن ..... مبارکشون در زیر دوش حمام با خودم درس ها ی خونده شده رو دوره می کنم . توو مترو درس خوندن برام حکم باغ دلگشا رو داره و آژانس باغ حافظیه.چه قدر هوس شیراز کردم یهو
و وقتی خوابه پایین پای مبارک ، حکم گوشه ی دنج خونه ی بابا .
ای کاش دلم خوش بود که دارم 4 تا کلمه حرف حساب می خونم . همش یه مشت اراجیف فمنیستی یه. که به درد هیچ عقل وامونده ای نمی خوره. ولی من آسوده نمی نشینم........