فصل عوض می شود
جای سیب را خرمالو می گیرد
جای دلتنگی را دلتنگی
-----------------------------------------
دو سه روز پیش دانشگاه یه شب شعر به مناسبت گرامیداشت حافظ گذاشته بودن
شعر های برتر رو هم میخوندن
مال من هم ریا نشه برتر بود
اول یه پسر برتره اومد خوند ادای حسین پناهی رو در می آورد بدک نبود خودش گفت که دارم ادای پناهی رو در می یارم
توو جمعیت یه هفت هشت ده تا پسر مزلف نشسته بودن هم تیکه مینداختن و خلاصه هره و کره شون هوا بود.
وقتی نوبت من شد استرس داشتم که نکنه توو جمع یه چیزی بگن ضایع بشم
منم کلی فکر کردم و این جووری شعر مو شروع کردم
به نام خدا
گویا ورودی های جدید در جمعمون بسیار زیادن و این جوور که مشخصه هنوز به آداب دانشگاهی وقوف لازم رو پیدا نکردن من به این عزیزان خوش آمد می گم و امید وارم که به زودی تمایزات موجود در محیط های علمی و دانشگاهی رو با فضای دبیرستان از هم منفک کنن
یه تیر و دو نشون بود هم به رئیس دانشکده حال اساسی دادم هم اون چند نفر در پیت تا آخر لام تا کام حرف نزدن و سیخ نشستن . منم شعر مو خوندم و جستی پریدم پایین و زودی محفل عاشقان رو ترک کردم
دلم خنک شد
---------------------------
پاییز که می شه دیوونه می شم دلم هوای دانشکده حقوق رو می کنه
و عصر ها بعد کلاس صف تاکسی های تجریش با سلمه و قیصی خوردن توو راه خونه