بیا من مسند باشم و تو فعل، و تو بر چشمان من نشین.......
فعل معلومی است:
"دوستت دارم"
که حرف ندارد،
حرف اضافه.
دوستت دارم!
و تو که نباشی،
مصدری می ماند و من
_ که فاعلی بی خاصیتم _
و حرف های اضافه دوروبرم را شلوغ می کنند.
من از شدن بیزارم
"شدن" یعنی تو نیستی
و صرف می شود زمان حال
در فعل های بی قاعده ای
که فقط
با مرگ و میر و کشتن و رفتن
جمله می شوند.
شدن، پایان جمله های مجهولی است
که جای دفتر شعر من
روزنامه ها را سیاه می کنند.
من از "شدن" بیزارم.