تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ......
سالهاییست که در گووش من آرام ارام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد ازارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا باغچه خانه ما سیب نداشت؟؟؟؟؟؟
25 سالگی آرام آرام از راه رسید و من هنوز در حسرت 20 سالگی نا آرام خودم...........