توو حال و هوای خودم بودم و داشتم سخنرانی ای رو که برای رئیس نوشته بودم ادیت می کردم که یهو تلفن زنگ زد
دیدم تماس داخلی یه . هی گفتم بر دارم بر ندارم
خلاصه برداشتم
دیدم رئیس دفتر میتی کومون(رئیس بزرگ) پشت خطه
گفت : ضعیفه هنوز نرفتی خونه؟ گفتم : نه
گفت : پس حالا که نرفتی بمون قراره تصمیم بگیریم که چهارشنبه علیه اقدام شنبه قبلش تجمع اعتراض آمیز بکنیم یا نکنیم
که اگر قرار شد بکنیم تو زنگ بزن همه خانم ها ی ایرانو خبر کن بیان دم دفتر حافظ منافع
گفتم : خوب چرا بکنیم چرا نکنیم ؟
گفت: آخه مگر خبر نداری قرآن و نعوذ بالله ازین خبرا دیگه(اعوذ بالله من الشیطان الرجیم)
گفتم: خوب دیگه استخاره نداره که بریم تجمع کنیم دیگه
گفت: آخه والا خانم ها هنوز تصمیم شون قطعی نشده .
منم گفتم جیگر این خانم ها رو و قطع کردم
دارم فکر می کنم اگه سر خانم ها هوو هم اومده بود دو دل می شدن واسه اعتراض؟
اگه سر بچه شون می شکست دو دل می شدن برای بیمارستان بردن و نبردن؟
اگر یکی می اومد لباس مادرشونو به تنشون جر می داد دو دل می شدن برای اعتراض؟
اصلا مسائل ناموسی رو بیخیال همین خانم ها یا نه همین شما آقایون اگر به شعورتون توهین بشه به اهل و عیالتون به حقتون دو دل می شید برای اعتراض یا می رید و دهنشو قیر گونی می کنید؟
فکر می کنید چند درصد مردم ایران اصلا حالیشون شده که یه جای دنیا به شعورشون به دینشون توهین شده؟
انگار تولد امام حسن که می شه یهو می افتیم توو سرازیری
شبای قدر و فاتحه
یادمه پارسال این موقع ها توو استرس عجیب و غریبی بودم
کلی برای التماس کردن به خدا توو شبای قدر برنامه زیری کرده بودم
خوب دلیلش این بود که توو شرایط بسیار خاص و بدی قرار داشتم که به جز خدا از دست احد الناسی کاری بر نمی یومد. یه حسی تو درونم وول وول می کنه که اگه امید داشتی از دست کسی غیر خدا هم شاید کاری بر بیاد بازم این جوری دست به دامن خدا می شدی و صبح و شب بهش گیر بدی؟ و یه حس دیگه ای همون دور و بر حس قبلیه میگه که نه
هنوز اون قدر انگار به ارحم الراحمینی خدا ایمان نیاوردی که با وجود اذعان به تمام توانمندی ها ی بشر بازم فقط به خودش پناه ببری
واه واه واه
این قدر ازین حس مسخره هه که هی فاز منفی میده بدم می یاد
نونور
خدا جونم ،قربونت برم ، من که می دونم تو مهربونی و به حرف این حس بده گوش نمی کنی پس حالا که این قدر خوبی
غیر سوء حالنا به حسن حالک ، بی زحمت