سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

فرض کنید  شام را خورده ایم

حالا گووش کن

 

خربزه قاچ کن....................  چشم

چای رو بذار......................چشم

یه کاسه تخمه بردار بیار............چشم

چای دم کشید؟..........................نه

میوه هم بیار دیگه یه بارکی..............چشم

بزن سه................چشم ( منظورش کانال  سوم تلوزیونه)

چای دم کشید؟......................نه

اون ماشین لباسشویی رو نزنی هاصداشو نمی خوام بشنوم................چشم ( اصلا تو تا حالا دیدی  من توو ساعت اوج مصرف انرژی ماشین لباسشویی بزنم به برق؟)

حرف نباشه چای دم کشید؟...................نه

ببین بیا بشین اینجا زبانتو بخون منم فوتبال ببینم........................ نه حواسم پرت می شه

حرف نباشه کاری که می گم رو بکن.........................چشم

چای دم کشید؟.......................نه

 از ایجا به بعد این آمر و ناهی که دیگه قویه نبود

عادل فردوسی پور بود گاهی هم مزدک گاهی هم جلالی تازه  روزتی و در ورژن منصفانه اش مسعود مرادی هم می شد گاه گداری  ، و صد البته که  همیشه خود را در کسوت  خوزه مورنیو   می بیند

 نه علاقه دارم و نه قصد دارم که راجع به  فوتبال و حواشی  آن   حرف بزنم چه حواشی خانگی آن و چه حواشی باشگاهی و ورزشگاهی اش

اسپانیا قهرمان شد  البته  قویه از نتیجه بازی صبح روز بعد مطلع شد

قویه از شکست  آلمان کلی ذوق کرد همان صبح روز بعد که فهمید

ظرف تخمه  به ته کشید همان دیشب قبل از پایان نیمه اول

خربزه ها نوش جان شد

میوه ها هم.................

چای هم دم کشید

اما دیر دم کشید

اوایل نیمه اول بود

که قویه خوابش برد  و چای دم کشید

و ضعیفه بود و 22 نفر که به دنبال توپ کوچکی می دویدند و یک فنجان چای تلخ و کتاب زبانی نخوانده و جزوه حقوقی ورق نزده و مقاله ای نوشته نشده و  لباس هایی نشسته و خانه ای پر از آشغال تخمه ی تف مالی شده ی قویه و ساعت  یک  و نیم نصفه شب و  اداره ی فردا و خستگی بی اندازه و  گیجی امروز

چند وقت پیش به عزیزی گفتم دلم می خواهد سال ها بخوابم  مثل اصحاب کهف وقتی پا می شم  ببینم نتیجه ام از خودم بزرگتره و یا ای کاش حلقه ای داشتم  در انگشت می کردم و  به قرن ها قبل  بر می گشتم

دلم به شکل بدی هوس دنیای دیگری کرده است

هوایی شده ام

این روز ها که قویه هر شب  فوتبال می دید  من حساب کتاب مالی می کردم  ببینم  آیا می  توانیم یک سفر به اتریش برویم؟

بهش پیشنهاد کردم که بیاید مهریه ام را بدهد بعد هر دو با هم  یک سفر برویم فرانسه ای ، جایی ،قاطی کردم بد جوری

دلم هوای آسمانی دیگر دارد .

این روزها  چقدر پست  ها یم طولانی ست...................امان از حرف ها ی ناگفتنی.

من اگر بخواهم در عصر ی که  حتی عشق ها هم ماشینی شده اند  مثل   زمان قبل از جنگ جهانی اول زندگی کنم به چه گناهانی  محکوم می شوم؟

 


نوشته شده در  دوشنبه 87/4/10ساعت  3:56 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]