• وبلاگ : زن بودن ممنوع
  • يادداشت : ضعيفه به مكتب مي رود؟؟
  • نظرات : 7 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    واا... اينجور كه شما در مورد خانم ها حرف زديد من يكي ديگه ميترسم نظر بدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    سلام

    شما ضعيفه ها اگه خودتون خودتون را دست كم نگيرين قويه ها قبولتون دارن ولي ممكنه بهتون چيزي نگن آخه اونا مي گن اگه يه وقت بگن پررو مي شن . مي دونم كه راست نمي گن

    بااحترام بسيار

    + eddieneed 

    معذرت ميخوام حق با شماست

    خيلي ببخشيد اشتباه از من بود

    راه دوري نيست.
    كافي است از كنار اين رديف درختان بيايي.
    تا انتهاي اين جاده بيايي.
    گم نمي شوي. راه ديگري نيست.
    ميان بر نمي شود زد.
    اگر پاييز باشد برگهاي خشك زير پايت صدا مي كنند.
    شايد هم زمستان باشد و برف باريده باشد
    و جاي پايت روي برفها بماند.
    راه دوري نيست.

    رديف درختان نمي گذارد گم شوي.
    1اين همان جاست كه من كنارش ايستاده ام.

    همان جا كه سر راه هيچ كس نيست.

    راه دوري نيست.

    .

    .

    صنم كده ي هيچكس به روز شد

    منتظر حضور گرمتون

    <~~~~hichkas~~~~>

    سلام .

    اين پاسخ رو توي قسمت پاسخ مدير وبلاگ هم دادم . ولي براي محكم كاري :

    نخير متن کاملا از خودمه و مطمئن باشيد اگر از جايي بود قطعا نام نويسنده رو ذکر مي کردم . کما اينکه در بقيه نوشته ها نيز اين رو مي بينيد ، حتي اگر به قسمت آرشيو ها مراجعه کنيد مي بينيد که نوشته هاي خودم رو از ديگران جدا کردم . در ضمن براي توضيح بايد بگم که اين متن رو سال قبل به مناسبت انتشار آلبومي از استاد بسيار ارجمندم جناب آقاي طيبي به نام شادباش ، خطاب به ايشان نوشتم .

    سلام .

    همچنان منتظر متن جديدتون هستيم .....

    با متني با عنوان : شب هاي فراموش شده آپ هستم ...

    خوشحال ميشم سري بزنيد

    اي ول آبجي با حال مين ويسي . ذت زياد.
    + eddieneed 
    ببخشيد ما حيض انتفاع شنيدم اما حيث انتفاع نشنيدم
    پاسخ

    حالا نمي شد غلط ديكته ايتون رو خصوصي بفرستين كه آبروم نره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    تصادفي به ديدار شما آمدم. شرمنده ، نميدانم چه بنويسم. در گاه نوشته ها داستاني نوشته ام به نام درد و رنج زن بودن. شايد مورد توجه شما قرار گيرد

    شادو تندرست باشيد

    سلام.

    راستي ميگم شما مثل سعدي اين چيزا كه گفتين رو فرض كردين يا واقعاً اتفاق افتاده؟

    البته اگه واقعيه ، از من اينو قبول كنيد كه يه مرد هستم و از پشت پرده جامعه مردا با اطلاعم: متاسفانه از بيشتر مردا يه چيزاي مي شنوي كه پيش خودت مي گي يعني اگه خواهر و مادر و زن منو هم ببينن همين جوري پشت سرش چرت و پرت مي بافن؟

    (هم از مجردا زياد شنيدم هم از متاهل ها. لعنتي ها هم پشت سر غريبه ها حرف مي زنن هم استادا و معلما و كارمندا...)

    به خدا درست نيست بگم چيا مي شنويم اما اگه شما هم مي شنيدي مي گفتي نا مردم اگه بذارم راجع به خانوادم كسي اينجوري صحبت كنه...

    اما وقتي مي بيني كه دهن گشاد اونا بسته نمي شه سعي مي كني تا جايي كه امكان داره هم خودت بيرون نري و هم خانوادت.

    تازه پشت سر حرف زدن كه خوبه، واي به وقتي كه به اونا حرف ركيك هم ميزنن اونم تو خيابون.

    آدماي خدا شناس خيلي وقته كه ديگه غريب شدن...

    قلم زيبايي داري !

    چند تا از پست هاتو خوندم .....

    موفق و مويد باشي

    يا حق .

    سلام

    من كه نبودم !!!

    اشتباهي شده بايد بخشيد

    البته اين بار ضعيفه ها قويه ها را

    برقرارباشيد

    برادرتان

    پاسخ

    ضعيفه ها مگه صلا حيت بخشش دارند؟چه حرفا

    ممنون از لطف شما!

    موفق و مويد باشين

    + eddieneed 

    چهار چمدان

    چمدان اول
    وقتي انقلاب شد، به توليد چمدان پرداخت
    وقتي بي ثباتي ادامه پيدا کرد شروع کرد به خريد ارزان وسايل دست دوم خانه ها
    وقتي تسويه حسابهاي سياسي شدت گرفت به خريد ارزان کتابهاي سياسي پرداخت
    وقتي جنگ شروع شد و بمبارانهاي شبانه شدت گرفت فروش شمع و چراغ قوه را جدي گرفت
    وقتي آواره ها به شهر آمدند وسايل دست دوم ارزان را فروخت به آنها
    وقتي حکومت داشت تغيير مي کرد کتابهاي قديمي را به قيمت گراني فروخت
    و سرانجام پولها را برداشت و توي چمدان گذاشت و رفت به خارج.
    او تاجر موفقي بود.

    سباي عزيزم؛

    خوشگل خواهر؛

    بي زحمت برام كامنت كه مي ذاري آي دي و آدرس وبلاگ خودتو بنويس

    ممنون

    ضمنا تو خبر نداري،سيد براي خودش جبروتي داره

       1   2      >