این روز ها که می گذرد هر دم که صدای قرآن می شنوم یاد فتنه می افتم. حال می خواهد پرهیزگار بخواند خواه ابوبکر شاطری
یاد خشونت
یاد جنگ
یاد ویرانگری
یاد یأس
یاد ترور
یاد قتل عام
یاد افغانستان
یاد عراق
یاد شکنجه
یاد زندان
یاد تجاوز
یاد طالبان
یاد بن لادن
یاد کارشکنی
یاد جاسوسی
و من به عدد تمام روز ها ی زندگی ام بر خود نفرین می کنم و می خواهم سر به تن خودم نباشد از این همه نا مسلمانی ام
من فتنه را ندیدم
نخواستم که ببینم
چون ترسیدم از دیدنش و شاید از اسلام هراسیدم
می دانی چند روزی ست دلم هوای چه کرده؟
آه آغوش اجابت باز کن آسمان امشب جوابم کرده است
مستی کنعانی ام از باده نیست ، بوی پیراهن خرابم کرده است
شب ها همان دم دم ها ی فیلسووف شدنم با خودم کلنجار می روم که با من چه کرد این فتنه و با فرزندان وطنم چه کرده است و با فرزندان بلاد کفر چه خواهد کرد؟
با من که شاهد مهربانی اسلامم
با من که شاهد غربت شیعه ام
با من که بیننده نمای روشن دینم
با من که اینگونه تا کرد با آنها چه می کند؟
نمی دانم مربوط به کیست؟
نمی دانم اصلا مربوط به کسی هست یا نه
چون اصولا در این مملکت چیزی مربوط به کسی نیست
ولی بیایید فکری به حال ذهن کودکانمان کنیم و فکر ی به حال این فتح فرهنگی جهان.
جهانی شدن سیاسی و اقتصادی و اجتماعی یه طرف و این فعل بی قاعده ی جهانی شدن فرهنگی طرف دیگر
می دانی از چه اندیشناکم؟
طوفان است ، نه ،
کولاک است ، نه ،
اصلا گردباد است این جهانی شدن فرهنگی در روزگاری که فرهنگ جهانی قرار است هویت ایرانی و اسلامی را محو کند.
آن وقت فرزند نا مشروع این فتح چه خواهد شد؟
هیچ می دانی؟
اسلامی گمنام
اسلامی که در اسید جهانی شدن فرهنگی حل می شود و ما هنوز.................
فتح فرهنگی جهان و یا همان جهانی شدن و یا همان دهکده ی جهانی همه راهکار هایی ست در جهت محو اسلام .
و فتنه و کاریکاتور و هزاران هزار ترفند دیگر تنها راه حل ها ی کوچکی برا ی تحقق این هدف است.
و ما هنوز در کتاب فارسی مان اکرم و امین یاد می دهیم
و ما هنوز در کتاب اجتماعی مان سفر ایرانگردی خانواده ی آقای هاشمی را یاد می دهیم که از کازرون راه افتادند و نمی دانم آخرش چه شد...
و ما هنوز به دبیرستانی هایمان حکایت غم افتادن دندان فرخی سیستانی یاد می دهیم و آنها را مجبور می کنیم که حفظ کنند
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
عجب مهم است حفظ کردن شعر افتادن دندان فرخی سیستانی!!!!!!!!!!
نمی گویم گذشته را نادیده بگیریم
نمی گویم مشاهیر را از یاد ببریم
نمی گویم هویت را فراموش کنیم
ولی لااقل هویت مان را باز خوانی و باز شناسی کنیم
به خدا مردیم از بس که تا پا به دانشگاه گذاشتیم فهمیدیم که شریعتی کیست ؟ مطهری کیست ؟ سروش کیست؟ کدیور کیست؟چمران کیست؟
و دخترانمان منور الفکر شدند از این همه دانایی و شاملو خواندند و پسرانمان در راهرو ها ی دانشکده پیپ به دست سوگ سیاوش را با یار دبستانی من تلفیق کردند ، و دودش را به حلقوم بچه ها ی بسیج کردند. و بهترهایشان تنها به کلاه چگوارایی بسنده کردند و بچه ها ی بسیج .............بی خیال
نمی دانم کجا پناه من است؟
نمی دانم جملاتم را چگونه تمام کنم؟
تنها می دانم که در پی جهانی شدن و تشکیل دهکده جهانی تنها چیزی که برایمان می ماند هیچ است از اسلام و مسلمانی و این اتفاق بسیار بسیار نزدیک تر از آنی ست که حتی فکرش را بکنیم.