مي دوني به نظر من همه چيز رو از منظر جنسيت ديدن خيلي مشکل داره.
دبيرستاني که بودم کل مسيولاي مدرسه دوستم داشتن چون به شدت توي کار فوق
برنامه فعال بودم و درس خون بودم و... مسيولان مدرسه هم از بالا تا پايين به اصطلاح شديدا حزب الهي بودن.
من توي اون روزها همه ي فکر و ذکرم يه مجله ي داخلي مدرسه بود که سردبيرش بودم و زندگيم اون بود و بالا پايين مي پريدم و خلاصه اين مقنعم هي مي رفت عقب. من توي عوالم خودم بودم و هر وقت متوجه مي شدم طبق عادت مي کشيدم جلو ولي در کل فکر و ذکرم جاي ديگه بود.
يه روز مدير مدرسه شخصا گفت واسا کارت دارم و توي حيات شروع کرديم قدم زدن و صحبت و کلي هندونه زد زير بغلم که تو که الي و بلي چرا حجابت درست نيست. گفتم دليلش رو بهش.. گفتم خودش مي ره عقب! من بيشتر از اين سفتش کنم خفه مي شم. نمي تونم..
گفت نه بايد هميشه حواست باشه و سريع بکشيش جلو!!
گفتم مگه مساله اين نيست که اگر کسي همه هوش و حواسش به قرتي بازي و سر و ظاهرش باشه بده؟ گفت آره. گفتم مگه مساله استفاده از ظرفيت هاي انساني ارزشمند و اينا نيست؟ گفت آره.
گفتم خب چه فرقي داره؟ يه دختري همش حواسش هست اينا رو بندازه بيرون.. يکي دختري همه زندگيش اينه اينا رو بگذاره تو!!! اين آدم فقط خلاصه شده توي يه چيز بي ارزش... مديره ساکت شد و بعد از کمي مکث کرد گفت حالا يه کم سفتش کن. من قول مي دم خفه نشي!! منم کشش ندادم چون حقيقتا فکر يه جاي ديگه بود...
الان از اون موضوع خيلي سال گذشته ولي هنوز فکر مي کنم راست گفتم.
حالا شما اعتقاد داري.. محترمه! من حرفي روي اعتقادت ندارم. ولي ميگم روندن بقيه و قضاوت درباره ي بقيه رو بگذار به عهده ي قاضي واقعي... چون واقعا شما نمي دوني که شايد ديد يک نفر به زندگي با شما زمين تا آسمون فرق کنه.