«تحقيق درباره همسركشي نشان مي دهد كه قوانين مربوط به طلاق در بروز اين پديده موثر بوده است.»
سرمايه: اين بخشي از نتايج پژوهش شهلا معظمي محقق مركز
جرم شناسي دانشگاه تهران است. او ديروز در انجمن
جامعه شناسي ايران حاضر شد تا نتيجه پژوهش هاي
خود را از سال 1378 كه با عنوان خشونت هاي مرگبار
خانوادگي (همسركشي) انجام شده، اعلام كند.
شهلا معظمي و همكارانش پديده همسركشي را
در پنج استان كشور و در ميان 60 زن و مرد متهم
به همسركشي آغاز كردند.
پژوهش با روش مصاحبه عميق از زندانيان متهم
به قتل همسران انجام شد.
معظمي مي گويد: «همواره اين سوال و معماي
لاينحل در ذهنم وجود داشت كه چگونه ممكن است
زندگي كه در ابتدا با عشق و محبت شروع مي شود
در نهايت به قتل منجر شود.»
او تحقيقات خود را تا سال 82 به دليل اهميت موضوع
و نتايج در 15 استان كشور ادامه داد، اما از آنجا كه
بعد از اين سال نمي توانست به زندان ها برود مدتي
پژوهش متوقف شد. تا اينكه امسال او دوباره
پژوهشش را از سرگرفت.
او معتقد است: «قوانين مربوط به طلاق نيز بر همسركشي
موثر بوده است چون طبق قانون ايران مردان درباره طلاق
محدوديتي ندارند اما زنان فقط در صورتي مي توانند تقاضاي
طلاق كنند كه عسر و حرج را ثابت كنند. بسياري از مردان
از اين قانون سوءاستفاده و زنان را عصبي و خسته مي كنند
كه در مواردي زنان خسته از طلاق تنها راه حل را در قتل همسر
مي بينند.»
به گفته او زنان بيشتر براي همسركشي از سم استفاده و
با معاونت شخص ديگري دست به اين كار مي زنند.
مردان همچنين معمولاً با تصميم هاي آني به دليل، سوءظن
و با حركات خشن چون وارد آوردن ضربات مشت و لگد به
قتل همسر دست مي زنند. معظمي علل اصلي همسركشي
يعني قتل مرد توسط زن را اين گونه برمي شمارد:
«خشونت مستمر و تحقيرهاي مدام جسمي و روحي
برخي مردان نسبت به زنان سلامت آنان را طي زمان
تهديد مي كند كه ممكن است اينها در نهايت به همسركشي
منجر شود.»
احساس وجود ناعدالتي هم از عللي است كه مرد دست
به اين عمل مي زند: «گاه مردان در رابطه زناشويي
احساس ناعدالتي مي كنند مثلاً احساس سوءظن
يا ترك ناگهاني همسر براي شان در زمان بحران ها به
رفتارهاي خشونت آميز منجر مي شود. در اين حالت
مردان زنان خود را با ضربات متوالي چاقو به قتل مي رسانند
و بعد از قتل همسر تقصيرات را به گردن قرباني شان فرافكني
مي كنند. آنها عنوان مي كنند كه انتقام خيانت و خطاهاي
همسران شان را گرفته اند و به اين ترتيب قرباني را مستحق
مرگ مي دانند.»
هر چند معظمي بلافاصله اشاره مي كند: «وقتي از اين مردان
درباره خيانت همسران شان سوال مي شود بيشتر آنها از اين
موضوع ابراز عدم اطمينان مي كنند.»
سندرم از دست دادن كنترل از عوامل ديگر همسركشي
توسط اين جرم شناس عنوان مي شود: «اين سندرم
ناشي از عدم كنترل تكانه هاي عصبي و عامل مهم
خشونت عليه زنان محسوب مي شود. مردان بيشتر از زنان
دچار اين سندرم مي شوند و در مواقع خشم شديد
اين موضوع به قتل همسر منجر مي شود.»
سندرم آسيب ديدگي و فرسودگي زنان نيز از عللي
است كه قتل زوج توسط زوجه را به دنبال دارد: «اين
سندرم در مواردي در سال هاي دراز زنان را تحت تاثير
قرار مي دهد و در نهايت تحقيرها به خشمي شديد و
قتل منجر مي شود.»
او همچنين يكي ديگر از موارد مهم و موثر در همسركشي
و از هم گسيختگي خانواده ها را اعتياد مي داند: «اعتياد
از عوامل اصلي از هم گسيختگي خانواده ها در كشورمان
است. بسياري از مردان معتاد زنان خود را هنگام نشئگي
به قتل مي رسانند.»
اما با اين همه معظمي تاكيد مي كند: «همسركشي را نمي توان
با هيچ يك از اين موارد به تنهايي تببين كرد و با تلفيق نظريات مختلف
مي توان به يك جمع بندي نهايي درباره بروز اين حادثه دست يافت
اما به طور خلاصه مي توان گفت همسركشي معمولاً بعد از مشاجره
هاي شديد خانوادگي رخ مي دهدو مردها به دليل قواي بدني، در
نزاع هاي مرگبار زنان شان را مي كشتند. علت اصلي قتل زنان هم
سوءظن به همسران، اعتياد و... بوده است.
درحالي كه زنان همسركش بيشتر با انگيزه رهايي از خشونت مرد،
نفرت نسبت به او و انحرافات جنسي مرد و احتمال تجاوز به نزديكان
و مشكلات ناشي از طلاق با معاونت شخص ديگر و با استفاده از
سم يا كارد و داروي خواب آور دست به قتل مي زنند. آنها ترجيح
مي دهند با حريف قوي تر از خود وارد نزاع مستقيم نشوند.
فساد اخلاقي، بيكاري، مهاجرت، فقر، معاشرت با افراد
ناباب و فشارهاي روحي شديد نيز از ديگر عوامل موثر در اين
پديده است.
او همچنين از افزايش خشونت ها در قتل زنان همسركش
مي گويد: «طي اين سال ها زنان همسركش با خشونت
و توحش بيشتري مرتكب جرم شده اند. اين زنان به دليل
بسته بودن راه هاي قانوني تمام خشونت و رنج سال هاي
زندگي شان را به بدترين شكل ممكن با مثله كردن شوهران شان
انجام داده اند.»