حلولي مي شود...
فرياد رسي مي رسد...
يا غياث المستغيثين
نوميد مباش و دلتنگ.
.
تو اميدواري, سالمي, هدف داري, ذهنت آرومه, متين و صبوري, عمرا فمينيست نيستي, مومني, عاقلي, باهوشي, موجهي... فقط جون مامانت بگو چرا اسم وبتو گذاشتي زن بودن ممنوع!!!
از اينکه اينجا هستم خوشحالم...خيلي.
سلام
نوشته هات آدمو قلقلك ميده ها...مخصوصا اونهايي كه تو تركن !
سلام زيبا نوشتي ، جالب و جذاب
موفق باشي ... ابجي نرگس
غروب جمعه و بارون.. غروب جمعه و آسمون گرفته و ابري.. غروب جمعه و زمين خاکستري و خيس.. غروب جمعه و تنهايي.. سکوت.. يک ليوان چاي.. پنجره.. نگاه.. فکر.. خيال.. خاطره.. شايد رويا...
نه، دلگير نيست اين غروب، شايد من دلتنگ باشم ولي اين غروب جمعه دلگير نيست، با بوي چمن هاي خيس، با رنگ تيره تنه ي بارون خورده درخت ها، با صداي خش خش برگ ها که دارند نفس ميکشند، با نرمي قطره هاي آب روي کف دست و سر انگشت ها، با طعم زندگي..
حالا خوبه بهاره ، اگر زمستون بود چكار ميكرديد
به اولين پارك مراجعه كنيد
سلام!!
راستي چرا غروبهاي جمعه دل آدم ميگيره؟؟!!
يا علي
عرضي نيست
زيبا بود
همين!
هيچگاه فاصله ها حريف خاطره ها نيست