گوشها منتظر بانگ جرسهاي مناند
كوچهها منتظر بانگ قدمهاي تو اند
تو از اين برف فرو آمده دلگير مشو
تو از اين وادي سرمازده نوميد مباش
«دي» زماني دارد
و زمستان اجلش نزديك است
من صداي نفس باغچه را ميشنوم
و صداي قدم گل را در يك قدمي
و صداي گذر گرده گل را در بستر باد
و صداي سفر و هجرت دريا را در هودج ابر
و صداي شعف فاخته را در باران
و صداي اثر باران را بر قوس و قزح
و صداهايي
نمناك
و مرموز
و سبز
عجب آواز خوشي در راه است.