خير سرت خواهر
تو را مادر بخوانم من؟
و آن طفل دو سالت را
همي کودک بخوانم من؟
تو را با اين همه کار و جلافت بازي و گويندگي
وقت شکايت نيست
وگرنه ياس طفلک را زمين لرزه بخوانم من!
تو را خواهر مگر آرامشت گم بود؟
که اين اولاد پيغمبر چنين طفلي شده مدهوش... ؟!!
نمي دانم؟ که شايد بچه هاي من شدند بدتر
ولي اين طفلکت بدطور حال مي گيرد و ناجور!
الا جانم فداي ياس سادات خاله... عشقم
بسي دلتنگ آن جيغ بنفشش من شدم امروز...