وقتی زندگیت یکنواخت می شه ، تنوع می خوای .تنوعی متفاوت. ممکنه متهم بشی که خوشی زده زیر دلت . اما نه تو فقط تنوع می خوای همین. مثه الان من.تنوع خواستن مال وقتای بیکاری نیست ها.ممکنه مثل من باشی یا حتی بد تر از من.دغدغه تربیت یه دخترک سرتق قرتی بلا که همه می گن کپی خودته و من نمیخوام که اون واقعا مثل من باشه . دغدغه یه پایان نامه زهر ماری که بعید نیست از دردسرش معتاد به شیشه و سنگ و آجر بشم . دغدغه کار و پول و یه دغدغه جدید که از دیشب تا حالا ولم نمی کنه بی شعووووووووور
دیشب داشتم فکر می کردم که اگه انتخابات دوباره اون جوری بشه چی؟و هزار و یک تحلیل گند اومد توو ذهنم تحلیل هایی که نتیجه فراتحلیلش این بود که من توو پستوی خونه ام هم امنیت ندارم . دلم برای خودم و زنان و مردان مثل خودم می سوزه که از تقسیم بندی امام صادق فقط اون بخش کارش رو چسبیدن و تفریح و عبادتشون فاتحه مع الصلواته . حس می کنم اگه ساکن یه کشور با سیاست های دولت رفاهی بودم بهتر می تونستم به اون دو بخش دیگه عبادت و تفریح هم برسم . نمی خوام کم کاری خودمو در عبادت و غیره توجیه کنم اما اینو باور دارم که رفاه دغدغه ذهن آدمو تا حد زیادی کاهش میده.این رفاهی که می گم بعد شخصی نداره یه رفاه عمومی منظورمه که باعث بشه هر کس به فراخور میلش به دو بخش دیگه تقسیم بندی هم برسه .
بیایید بدون جبهه نگاه کنیم و بپذیریم که هیچ وقت هیچ کشوری نمی تونه مثه ما با چکیده عیب و ایرادای این نظام های کمونیستی و کاپیتالیستی و توتالیتر مملکت اداره کنه .البته منکر نمیشم که گاهی اوقات یه خلاقیت هایی هم از خودمون در می کنیم و یک یا چند عیب به مجموع عیوب اضافه می کنیم اما از نظر استراتژیک هم که نگاه کنی ضررش از سودش بیشتره.
به هر حال ته ته ته همه این نظریات کارشناسی ارزنده که نمی دونم یهو از کجا تراوش کرد و عزیزان رو به فیض رسوند باید از همین تریبون در کلام صحت و سلامت عرض کنم " ما اهل کوفه نیستیم و ازین حرفا............"
هر چه می خواهم نباشم ، هر چه می خوام ننویسم ، هر چه می خوام سرم گرم مصائب شیرینم باشد
مگر تو می گذاری هم بلاگی؟
دمت گرم
دلم امسال زمستان را زود رس می خواهد از نوع شیشه های مات که رویش بزرگ بنویسم زهرا و یکی بیاید و به رسم هر سال بگوید وا چه خود خواه شیشه را گند زدی که اسمت را بنویسی؟
دلم امسال زمستان را زود رس می خواد با کرسی خونه می می (همون مامان بزرگ مهربونم) که بریم زیرش و از اون زیر با پاهایمان پای بابا بزرگ غرق خواب را قلقلک دهیم و او هم در خواب فحشمان دهد و ما ریز ریز بخندیم
دلم امسال زمستان را زود رس می خواد آن قدر سرد که مارلبورو بچسبد و آن قدر بکشیم تا شرکت آلتریا به ما نشان لیاقت اهدا کند نشان ارشد شوالیه گری
دلم امسال
دلم امسال
دلم امسال
چه فایده وقتی دلم امسال زمستان را بخواهد و زمستان بیاید و اسفند شود و من یک سال به قبر نزدیک تر و هنوز ابله؟
پارسال حوالی این موقع کربلا بودم . دلم هوای اون گلدسته های آبی فیروزه ای شو کرده بد فرم
به خواست هوس زود رس دلم رسیده ام .همان انجماد زودرس . وقتی تو نیستی و یا نه تو هستی و من در هوای تو نیستم یعنی همان انجماد یعنی همان زمستان یعنی همان مرگ. مرا بخوان .گناهانم رو به ازدیاد است .درمان نکنی می میرم
سیگار مارلبورو - ماه رمضون صدای مرحوم موذن زاده اردبیلی - هایپ مشکی - تئاتر شهر - کافی شاپ باروون - پیتزا در به در - کاجستان ته دانشکده حقوق - استودیو هدایت -دوبله بن تن - خیابون فتحی شقاقی ساختمان پزشکان سبز - جام جم یه روز برفی - سیگار اسی لایت- دوبله سرزمین من قدس واحد دوبلاژسازمان - آهنگ تایتانیک - آهنگ تایتانیک- آهنگ تایتانیک- هجدهم هر ماه قمری - 23 آذر 1390 -صحن حضرت اباالفضل ، بارون و یه پای تا آرنج ؟ نه تا زانو توو گچ - سوپر استار ولیعصر-استودیوکوالیما- اتاق تمرین نمایش ساختمان شهدای رادیو - محمد فصولی - دبیرستان فرهنگ - کله سحر ازهتل به حرم چال اسکندرون وسط کوچه چهنو - المپیاد ادبی -بیمارستان لاله - بخش ان آی سی یو بیمارستان بقیه الله - دحو الارض - سلمه جلایر - مهسا امیر عراقی - ماه رمضون سال 88 یه پنج شنبه ای نماز ظهر حوالی خیابون فلسطین - سبا نه نه سبا نه معصومه گیاه خوار و ........یه حرفایی همیشه هست که از عمق نگاه پیداست ..................
یه وقتایی اون قدر حالم بده که می پرسم از هر کسی حال تو
یه وقتایی حس می کنم پشت من همه شهر میگرده دنبال تو
چند روز پیش گذرم به وبلاگی افتاد که در مورد بخش کودکان یه بیمارستان نوشته شده بود . حکایت بچه هایی بود که هر کدوم یه بیماری مادرزادی و غیر مادر زادی داشتن و خلاصه برای درمان یا جلوگیری از گسترش بیماری تو بیمارستان بستری بودن .نکته ای که برام جای ابهام داشت قضاوت نا عادلانه و یا شاید یه کم بیرحمانه در مورد مادرای اونا بود که یه جورایی آخر نوشته یم خواست بیان کنه قدر این مادرا رو هیچ کس نمی دونه .به این قسمت از قصه شدیدا معترض بودم چون به نظرم اهمیتی نداره قدر اون مادر رو کسی بفهمه یا نه همین که خدا داره درک می کنه که این مادر داره چه امتحان سختی پس میده برای اون زن کافیه ...اما اون چیزی که منو به نوشتن ترغیب کرد یادآری و مرور خاطرات روزهای سختی بود که من مثلا قرار بود مادر بشم .یادمه می می (مامان بزرگم) هی می گفت :والا زنای قدیم 10 تا 10 می زاییدن این همه هم درد و کوفت و زهرمار نمی گرفتن. (عاشق سبک روحیه دهیشم من )اما به هر حال من با مصیبت داشتم مادر می شدم .از عفونت های مختلف بگیر و به دیابت شدید و روزی 3 وعده تزریق انسولین و درد های زیاد و هزار و یک اتفاق که شاید خوندنش به درد کاربران عزیز مذکر نخوره ختم کن.......
اما این وسط یه چیزی داره آزارم می ده اونم اینه که چرا توو اون روزا که من گرفتار بودم و نمی دونستم بچه ای که قراره به دنیا بیاد در چه شرایطی به سر می بره و هر لحظه استرس اینو داشتم که نکنه دیگه تکون نخوره و نکنه اون توو دووم نیاره چرا توو اون شرایط سخت این قدر به خدا نزدیک تر بودم ؟چرا نزدیکی من یا نزدیکی ما به خدا توو شرایط سختی محسوس تره ؟ چرا نماز شب و نذر روزه و نماز اول وقت و خواندن زیارت عاشورا و ختم قرآن و هزار و یک ذکر و دعای دیگه توو شرایط سخت شدت بیشتری می گیره ؟من اگه جای خدا بودم لجم می گرفت و حاجت اونایی رو که این جوری توو گرفتاری چاپلوسی خدا رو می کنن و خرشون که از پل گذشت دوباره می شن همون ادم معمولی قبلی نمی دادم .
دوستان عزیز برید خدا رو شکر کنید که اخلاقاش قربونش برم مثه من نیست ............